کوراوغلو فرزند روشن و همسر نيگار شهزاده ي استانبولي است.که همراه با «دلي هايش»در چنلي بئل آذربايجان به اسطوره ي ملت تبديل شده اند.کوراوغلو براي فقرا يک قهرمان و براي اشراف بلايي آسماني است.داستهانهاي کوراوغلي را صدها سال است که اوزان«عاشيق- آشيق»ها در آذربايجان با قوپوز«نوعي ساز آذربايجاني» سينه به سينه نقل ميکنند.براي همين است که سخنان کوراوغلي هنوز هم خواسته و ناخواسته از زبان آذربايجانيها شنيده ميشود. شهريار هم در «بند 74 از قسمت اول منظومه»(حيدر بابا يه سلام)به شوق و اشتياقش براي شنيدن داستانهاي کوراوغلي اشاره ميکند.توضيحي که استادشهريار در آخر کتاب در اين مورد آورده است نيز جالب ميباشد.«حیدرباباگئجه دورنا گئچنده*کوراوغلونون گؤزو قارا سئچنده*قیر آتینی مینیب کسیب بیچنده *منده بوردان تئز مطلبه چاتمارام*ایواز گلیب چاتماینجا یاتمارام».در اين بند شعر اشاره به قصه ي کوراوغلي است و ميخواهد بگويد موقعي که داستان کوراوغلي را ميگوييد من هم از اينجاگوش خوابانده ام تا قصه به پايان نرسد خوابم نميبرد اما داستان کوراوغلي که يکي از قصه هاي قهرماني معروف آذربايجان بلکه تمام دنيا است ، اجمالش اين است :کوراوغلي پهلوان داستان،پسر خود «ايواز» را به جنگ ميفرستد و او تا غروب آفتاب بر نميگردد،کوراوغلي در حالي که چشمش در تاريکي شب به هر سو دويده و با هر سياهي در مي آويزد،گاهي از باد و گاهي از دسته ي کلنگ «دورنا» ها سراغ پسرش را ميگيرد،شب را سحر ميکند،صبح زود اسب داستاني خود را که اسب قيرآت نام دارد سوار شده و به جنگ ميرود دشمن را مغلوب ميکند و پسرش را که اسير بود آزاد کرده و با خود مي آورد. بازگشت ايوز آخر داستان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر